فاحشه تو تنها نيستي / میلاد اسدی
فاحشه تو تنها نيستي فغان! که سرگذشت ما سرود بي اعتقاد سربازان تو بود که از فتح قلعه ي روسبيان بازمي آمدند. که مادران سياه پوش – دا غداران زيباترين فرزندان آفتاب و باد – هنوز از سجاده ها سر برنگرفته اند!* باش تا نفرين دوزخ از تو چه سازد، پرسه زدن در خيابان هاي تهران و قدم زدن در اين پياده روهاي بي انتها و شلوغ از جمله تفريحات دوران دانشجويي است. ديدن آدم هاي جورواجور و عابرين لذت خاصي دارد. لذت تماشا شدن و تماشا کردن. تماشا کردن انسان هاي متفاوت، خيابان ها و پياده روهاي رنگارنگ و… در پياده رو که قدم مي زنم نگاهم به روسپيان کنار خيابان مي افتد که به دنبال مشتري مي گردند. اما فاحشگي و تن فروشي را تنها در قامت اين زنان ايستاده کنار خيابان نمي بينم، به جوان فروشنده نگاه مي کنم، به رفتگري که گرد و غبار را از اطرافم کنار مي زند تا راحت تر به مسيرم ادامه دهم، به راننده اتوبوس، به معلمم، به بازيگر سريال هاي تکراري شبانه و به مجريان تلويزيون. مگر اينان تن فروش نيستند؟ چه کسي مي گويد تن فروشي تنها در زنان روسپي خلاصه مي شود؟ تفاوت تنها در مختصات جغرافيايي آن جزء از بدني است که در معرض استفا...